rss
email
twitter
facebook

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

زندگی نامه فریدون مشیری


او شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست.کلام مشیری ، منزه و محترم است. او شاعری است ادیب که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ می کند.اندیشه هایش انسان دوستانه و نجیب است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود می جوید
.

فریدون مشیری در سی ام شهریور ماه 1305 در تهران به دنیا آمد. در دوران خردسالی به شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سال های اول دانشگاه ، دفتری از غزل و مثنوی ترتیب داد. آشنایی با قالب های شعرنو، او را از ادامه ی شیوه ی کهن بازداشت، اما راهی میانه را برگزید.

او شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست.کلام مشیری ، منزه و محترم است. او شاعری است ادیب که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ می کند.اندیشه هایش انسان دوستانه و نجیب است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود می جوید.

مشیری، نه اسیر تعصبات سنت گرایان شد، نه مجذوب نوپردازان افراطی . راهی را که او برگزید، همان حالت ِ نمایان ِ بنیان گذاران شعر نوین ایران بود. به این معنا که، او شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده ی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشی های خاص خود، به شعرش چهره ای کاملاً مشخص داده بود .

استاد برجسته " دکتر عبدالحسین زرین کوب «درباره ی فریدون مشیری گفته است: «با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون واژه به واژه با ما حرف می زند، حرف هایی که مال خود اوست، نه ابهام گرایی رندانه . شعر او سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه ی خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص ، خود را از اهل عصر جدا سازد. او بی ریا عشق را می ستاید، انسان را می ستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.»

فریدون مشیری در دوران شاعری خود، در هیچ عصری متوقف نشده، شعرش بازتابی است از همه ی مظاهر زندگی و حوادثی که پیرامون او در جهان گذشته و همواره، ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی و بیانگر همه ی احساسات و عواطف انسانی بوده و بیش از همه خدمتگزار انسانیت است.

فریدون مشیری، سال ها در برخی از مجلات معروف سال های گذشته همچون: ماهنامه سخن، مجله گشوده، سپید و سیاه قلم زده و همکاریی نزدیک با نشریات داشته است.

او در سال 1333 ، از دواج کرد و دو فرزند بنام های بهار و بابک داشت که هر دو دانشگاه را به پایان رسانده و در کنار آثار او، ثمره زندگی او بودند س.

کتاب های اشعار او بترتیب عبارتند از:

تشنه توفان، گناه دریا، نایافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشی، مروارید مهر، آه باران، از دیار آشتی، با پنج سخن سرا، لحظه ها و احساس، آواز آن پرنده غمگین.

گزینه های اشعار او عبارتند از:

پرواز با خورشید، برگزیده ها، گزینه اشعار سه دفتر، دلاویزترین، یک آسمان پرنده، و همچنین برگزیده ای از کتاب اسرار التوحید به نام یکسان نگریستن.

وی در آبان ماه 1379 در سن 74 سالگی و بر اثر بیماری، چشم از جهان فرو بست.


<< یک گل بهار نیست ....>>

یک گل بهار نیست..

صد گل بهار نیست..

حتی هزار باغ پر از گل بهار نیست..

وقتی پرنده ها , همه خونین بال

وقتی ترانه ها همه اشک آلود

وقتی ستاره ها همه خاموش اند!

وقتی که دستها, با قلب خون چکان

در چهار سوی گیتی , هر جا به استغاثه بلند است.

آیا کسی طلوع شقایق را در دشت شب گرفته تواند دید؟؟

وقتی بنفشه های بهاری در چهارسوی گیتی, بوی غبار وحشت و باروت میدهند,

آیا کسی صفای بهاران را, هرگز گلی به کام تواند چید؟؟

وقتی که لوله های بلند توپ , در چهار سوی گیتی , در استتار شاخ و برگ درختهاست,

این قومری قریب روی کدام شاخه بخواند؟؟

وقتی که دشتها , دریای پرتلاطم خون است,

دیگر نسیم, زورق زرین صبح را روی کدام برکه براند؟؟

اکنون که آدمی , از بام هفت گردون گذشته است, گردون زمین را از اوج بنگریم..

از اوج بنگریم, ذرات دل به دشمنی و کینه داده را!وز جان و دل به جان و دل هم فتاده را!

از اوج بنگریم و ببینیم در این فضای لا یتناهی, از ذره کمتریم.غرق هزار گونه تباهی!

از اوج بنگریم و ببینیم, آخر چرا به سینه انسان دیگری, شمشیر میزنیم؟!

ما ذره های پوچ , درگیر و دار هیچ ,

در روی کوره راه سیاهی که انتهایش گودال نیستی است,

آخر چگونه تشنه به خون برادریم؟؟

از اوج بنگریم...

انبوه کشتگان را , خیل گرسنگان را , انباشته به کشتی بی لنگر زمین ,

سوی کدام ساحل, تا کهکشان دور , سوغات می بریم؟؟

آیا رهائی بشریت را در چهار سوی گیتی , در کائنات, یک دل امیدوار نیست؟؟

آیا درخت خشک محبت را, یک برگ سبز در همه شاخسار نیست؟؟

دستی برآوریم,باشد کزین گذرگه اندوه بگذریم.

روزی که آدمی , خورشید دوستی را در قلب خویش یافت,

راه رهائی از دل این شام تار است.

و آنجا که مهربانی, لبخند میزند,

در یک جوانه نیز شکوه بهار هست....

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

من زن مولّا نمیشم!چرا نمیشی؟کاری که مولّا میکنه...


دیروز که مادر عزیزتر از جانم با شوق و ذوق گفت که واسه من از خدا یک شوهر فوق ایده آل خواسته ، یکباره برق شش فازمن رو گرفت!باورتون نمیشه که من و مادرم چقدر باهم اختلاف نظر داریم.

گفتم:مامان جان،میشه خواهشا" بگین این شاهزاده ای که برای ما پیش خرید کردین کی و چه جوریه؟حتماً خوبه،اما شاید اون شاهزاده ای که تو خواستی رو من نخوام.بگو بینم چی خواستی؟ما رو یه دفعه بدبخت نکرده باشی؟!»

بدبخت شدم. همانجووری بود که حدس میزدم.با اعتماد به نفس گفت:برات از خدا یه آیت ا... خواستم!»ایندفعه دیگر روح مرحوم ادیسون با همه اهل وعیالش آمد جلوی چشمم!

داد زدم:نه شوخی میکنی؟؟؟من عمراً زن آخوند جماعت نمیشم.قدیما به داماد سیّد گیر میدادی! حالا اون قبلی ها که سیّد نشدن،الان اومدی آپ گریدش کردی, ما رو خفت میکنی؟آخه مادر من،تو فکر میکنی من آدمی هستم که جلو برادرشوهرم چادر سر کنم یا توی خیابون برقع بزنم؟!! من؟من؟نهههههههه!»

چشمتون روز بد نبینه.بعد از کلی کلنجار رفتن با مادر گرامی و جیغ و داد, به ثقه الاسلام بودن همسر گرامی ما رضایت داد،

آخرشم گفت:تو اصلا" لیاقت شوهر آیت الله را نداری!»مادر من یه وقتهایی خیلی خوش خیال میشه.خیال میکند خداوند باری تعالی از روی علّامه طباطبائی یه نسخه چاپ کرده گذاشته توی فریزر که خانم برای دخترش طلب بکنه!آخوند هم آخوند های قدیمی والا !تازه اومدیم ومن بتوانم،اما کدام آخوندی میتوانه با من زندگی کند؟؟؟

من که چشمم آب نمیخوره...


پ.ن1:اگر اشتباهی یک نسخه اوریجینال

(made in chine نباشه ها) از علّامه طباطبائی یافت کردید،من پایه ام!من نباشم،مادرم هست.البته فعلاً مادرم در عقد پدرم است.


پ.ن2:من فعلاً میخواهم بروم بیرون.بروید فردا بیایید!


پ.ن3:اگر من ناخواسته, یکباره ناپدید شدم،بدانید و آگاه باشید که ادعیه مادر جماعت مستجاب میشود.شک نکنید!انا لله و انا الیه راجعون!

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

بریده ای از مصاحبه با چند آقازاده


*-میشه بفرمایید رمز موفقیت شما در زندگی چیه؟
-6273
-میشه بیشتر توضیح بدید؟؟
-رمز گاوصندوق بابامه...

*-میشه توضیح بدید رمز موفقیت شما در زندگی چیه؟
-00861065273838
-این اعداد ابجد اسم خودتون و منزلتونه!!
-نه جانم , این شماره تلفن طرف چینیه که بهش جنس سفارش میدم...

*-جناب ,میشه رمز موفقیتتون رو در زندگی بگین؟
-داشتن رمز گاو صندوق مردم....

*-میشه لطفا" برای بینندگان رمز موفقیت خودتون رو بگید؟
-00000
-نکنه این شماره دیفالت گاوصندوق پدرتونه؟!
-نه , بابام این صفرها رو توی چکهای سفید امضا میزاره.من خودم بعدا" یه عدد بهش اضافه میکنم...


پ.ن.1:من خودم تا حالا
یه گاوصندوق از نزدیک زیارت نکردم...
پ.ن.2:اگه گاوصندوق ندارید از رمز عابر بانک باباتون برای رسیدن به موفقیت استفاده کنید...
پ.ن.3:اگه رمز موفقیتتون رو برام بنویسین, قول میدم به کسی نگم..

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

وقتی ما زنها شما رو آدم حساب میکنیم


xxxوقتی ما زنها شما مردها رو آدم حساب میکنیم...

زن:هانی ،امروز بریم بیرون.آخه میخوام یه لاک بخرم.

مرد:لاک؟واسه چیته؟

_فردا شب عروسی خواهرمه.مگه یادت نیست؟همه از سرتاپا لباس خریدن.تو گفتی پول نداری،من گفتم باشه.همونی رو که 2 سال پیش واسه عروسی دادشت خریدم می پوشم.اما دلم یه لاک میخواد.ناخن هام شکسته همش!زشته اینجوری!

_ای باباااا!واسه یه دونه لاک میخوای منو تو این ترافیک بکشونی بیرون؟

_خب عزیزم،خودم میرم.چرا ناراحت میشی؟تو پول بده لطفاً،من خودم میرم.پول ندارم!هیچی هیچی!

_مسخره کردی خودتو!هر روز همین بساطه!تو همین هفته پیش از من 27 تومن پول نگرفتی؟چیکارش کردی؟من دیگه واسه این لوس بازیا پول خرج نمیکنم!همین که شنیدی!پول بی پول!

xxx وقتی به واسطه پریود،ما شما را هیچی حساب نمیکنیم...

زن:علی!علیییی!مگه با تو نیستم؟

مرد:جونم عزیز دلم.اومدم.چی شده؟

_من حال ندارم پاشم.واسم یه لیوان آب بیار!

_چشم...بفرمایید.اینم آب.

_برو مانتوی منو بیار،خودتم آماده شو بریم خرید.

_فرشته من،میشه بپرسم چی می خوای بخری؟

_چطور مگه؟مشکلی داری؟علی نرو رو اعصاب من ها!من حوصله ندارما!پاچه تو می گیرما!

_نه قربونت برم!من که چیزی نگفتم.فقط میخوام بدونم چقدر پول باید بیارم.

_عابر بانکت رو بیاری بسه.اعصابم ناراحته میخوام خرید کنم حالم جا بیاد!اه!شما مردا همیشه همینجوری هستین.همتون خسیسین.اولش دنبال آدم راه میافتین همه جا،خودتونو میکشین؛همین که خرتون از پل گذشت،پررو میشین.

_خانوم اشتباه کردم.ببخشید.منظوری نداشتم بخدا.غلط کردم.گه خوردم.الان میرم حاضر میشم.


پ.ن:میگن خدا خرو شناخت،شاخش نداد!